گردوی بی مغز
02 تیر 1399
مـلا مهرعلی خـویی ، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد. یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن . گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند ملا گردو را برداشت و… بیشتر »
2 نظر
بزرگترها نعمتند
24 اردیبهشت 1399
???بزرگترها نعمتند بعضی وقتها فکر و خیالم به عالم بچگی پرواز میکند. یاد کمد چوبی مادربزرگم میافتم. یادشبخیر، تمام خوراکیهای خوشمزه را در آنجا میگذاشت. هر موقع کوچکترین کار را هم برایش انجام میدادیم در کمد چوبیاش را باز میکرد و به همهی ما… بیشتر »