بخیل
ما مردم صبح که سر از بالین ور می داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم.
بخیلیم، بخیل!
خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم. خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جوید. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه.
وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطرجمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
کلیدر | محمود دولت آبادی
مادر
مـادر دو بخش است:
*ما* و *در* و قصه يتيمي *ما* از کنار *در* شروع شد. . .
اين چه داغي است که قرن ها از آن مي گذرد ولي هنوز دل از آن مي گدازد . . .
تقدیر درخت
زیبا اما تلخ و سخت :(
قصه رفتن مادرمان از دید درختی که شد دَر
و مادر …
سلام فاطمیـه
سلام فاطمیه، سلام ماه ماتم
سلام اشک و گریه، سلام ناله و غم