بخیل
14 بهمن 1397
ما مردم صبح که سر از بالین ور می داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم.
بخیلیم، بخیل!
خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم. خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جوید. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه.
وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطرجمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
کلیدر | محمود دولت آبادی