مرکز ثقل جهان
نرم افزار اندرویدی المراقبات
نرم افزار اندرویدی
جهت دریافت فایل بر نام کتاب کلیک نمایید
ترجمه کتاب المراقبات برنامه کامل خودسازی
هزینه استفاده از این نرم افزار ، صلواتی به روح پاک و مطهر میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره) ، به همراه عَجِّل فَرَجَهُم می باشد.
التماس دعای خیر شما عزیزان
نجوایی با نفس
خطاب به نفس خود میگویم:
ای بنده پست و بیهوده عمل! بدان که این روزها و شبها و وقتهایی که برای تو میگذرد، از آن ساعت که پا به این جهان نهادهای، تا آن هنگام که پای از آن بیرون خواهی کشید، مثل منزلگاههای توست، به سمت وطن اصلیات که برای اقامت و زندگی همیشگی در آن دیار آفریده شدهای.
به درستی که پروردگار مالک و صاحب قدرت، تو را به این جهت به سفر روانه نموده است که فایدههای فراوان و کمالهای بیشمار کسب کنی که عقلهای عاقلان و علمهای عالمان و وهمهای حکیمان نمیتواند به نورانیت، بهجت، شکوفایی و حتی سلطنت و حکمت و جمال و ولایت و کمال آنها راه یافته و احاطه پیدا کند.
پس اگر طبق رضایت و خشنودی آفرینندهات عمل کرده و طبق نور هدایتش حرکت نموده و نسبت به امرهایش مراقبت به عمل آوردی، از نفعهای این عمل سودهای زیاد و فضیلتهای والا حاصلت خواهد شد که هیچ یک از شمرندگان نمیتوانند شمار انواع و تعداد آنان را به دست بیاورند و هیچ یک از دانایان جهان نمیتوانند قدر عظمت آنها را اندازهگیری کنند، چه آن نه بر قلب انسانی خطور کرده است و نه چشمی آن را دیده است، و نه اثری از آن قابل بیان است.
مقدمه ای از کتاب المراقبات، جواد بن شفیع ملکی تبریزی
گر دلت پاک کنی دیده بینا بینی
گاه طلبکارانه رو به سوی خدا می کنیم
حق به جانب می گوییم:
الهی
من خواستم آدم شوم
تو نخواستی
من خواستم از مقربان درگاهت گردم؛ اما تو دستانم را رها کردی و…
غافل از اینکه برای خواستن فقط صرفِ فعل کافی نیست
هرگاه خواستیم و تلاش نمودیم که بدیها، تلخی و لکههای غبار دلهایمان را با اخلاص، خضوع و تقوا مطهر کنیم
و اولین قدم را در مسیر بندگی و مطهران نهادیم؛ آنگاه است که غبارها فرونشسته، پرده غفلتها کنار رفته و دستان خدا را میبینیم که در این مسیر یاریگرمان شده است.
شرط رسیدن نیز، ثابت قدمی است
که بنده اگر ثابت قدم باشی، میتوانی بندگانی را با دیده دل ببینی که در ظرف توصیف نگنجند
زمان و مکان در برابرشان بیتوان است
و آنان اند رستگاران حقیقی
نماز اول وقت
داستان نماز اول وقت
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم. پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت. چند دقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند.
آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!
برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقید به نماز اول وقت باشد.
بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند، من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم!
و اوهم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد…
درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم. ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم…
آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم…
رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد…
گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه
بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت
پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.!
به خودم گفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی وبرای چی؟
شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسر وقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا میدانست!؟ کمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد…
خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!
همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!!
منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم “حسنعلی نخودکی” نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.!
اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.!
درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم.
چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز..
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!
اگرعصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود…
نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم :
قربان درخدمتگذاری حاضر
شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و…
رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم
رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت:
مردیکه پدرسوخته، کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.!
بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!
ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی” فاتحه و درود میفرستم….
* خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان